top of page
Untitled design-9.png

نگاهی مختصر، بر نوشته ها و سروده های جاوید حسن‌یار



محمد جاوید حسن‌یار، شاعر، نویسنده و پژوهنده زبان و ادبیات تاریخ و سیاست، در تاریخ ۲ حوت ۱۳۸۰ در ولایت بغلان، ولسوالی نهرین به دنیا آمده است. وی از خانواده‌ای فرهنگی و مذهبی با پشتوانه‌ای تاریخی می‌آید. نام پدر او حاجی خیر محمد و پدرکلانش ملامحمد حسن است.

او در حال حاضر در دانشگاه تخار مشغول به تحصیل در دوره کارشناسی زبان و ادبیات است. محمد جاوید حسن‌یار علاوه بر شعر، به پژوهش در زمینه‌های تاریخ و سیاست نیز پرداخته و نوشته های از وی در این زمینه موجود است.

در تمام اشعار و نوشته هایش، او به مسائلی چون آزادی، ظلم و وضعیت اجتماعی پرداخته است. ویژگی بارز او توجه به مبارزه با بی‌عدالتی و جستجو برای آزادی و حقوق بشر است. او با بهره‌ گیری از تصاویر استعاری و زبان ساده، صدای مظلومین را به گوش جهانیان می‌رساند.


تحلیل نوشته ها

• محمد جاوید حسن‌یار در اشعار خود به شدت به مسائل اجتماعی و سیاسی می‌پردازد. او شاعری است که در برابر ظلم و بی‌عدالتی‌ها واکنش نشان می‌دهد و همواره در تلاش است تا مردم را به بیداری اجتماعی و تغییرات مثبت فراخواند. نوشته های او از قدرت استعاره و تصاویر اجتماعی بهره‌مند است و سبک شعری او از ویژگی‌های خاصی برخوردار است که آن را از دیگر شاعران و نویسندگان متمایز می‌کند.

نمونه ها و تحلیل‌های اشعار و نوشته های او قرار ذیل است.


۱. مرغِ ستمگر

الا ای مرغ وحشی ستمگر به ما پرواز و آزادی  بیاموز

کزین دژ خیز جهل و جعل و کافر رهایی در رهایی را بیاموز

نیاموز شیوه‌ی نامردی و نیرنگ صداقت، رسمِ عیاری بیاموز

چه دین‌دارنِ تزویر کار دیدم که دین را در نفع خود تفسیر می‌کرد ولیکن چیزی جز اشکی نریختم که مُهر کفر بر دستان داشتند ولی ای مرغ وحشی ستمگر برایم راهی دین داری بیاموز

چه مردمان خراب و خسته هستند ز ظلم وحشیان قرن اکنون زترس جان کسی آواز ندارد گلو ها خشک و بی فریاد گشته تنی آرزو ها بر باد گشته ولی فریاد و یاهم شیونی نیست خزان در چهره مردان است هویدا که زندانی چون زندان است این‌جا

بیا ای مرغ وحشی ستمگر دیگر طوفان رود نیل بیاور

و فرعون زمان بردار چون باد بزن فریاد و سوزان، نسل او را ویاهم موسیِ دوران آور

الا مرغ وحشی ستمگر ستم را با خودت دیگر میاور

نگاهی بر سریر پاره ام کن ببین وضع خراب و نا خوشم را کزین غربت دل زارم گرفته که دل‌تنگم کنون در توی میهن کسی گریان کزین هجران دارندز دوری این خراب آباد آباولی من خود خراب در ملک خویشم که بستند، پا و بال و پرِ خویشم تو ای خوب مسافر آزادی هستی در آن ملک که بیگانه‌ست نه خویشم

بیا ای مرغ وحشی ستمگر ببین حال دلم و چاره بنگر

مرا دیگر توان و طاقتی نیست که بینم مرگ اندیشه به چشمم ویا این بشنوم فریاد طفلان که می‌گویند کجاست تا نان نوشم چه دردی‌ست این‌فقیری نا توانی گرفتاریم کشیده بند و بیشم مگر آیا شود می گفت چنین که بوده این همه تقدیر خویشم

ترا گفتم که ای مرغ ستمگر بیا و این همه فریاد بنگر

ولی تو آن‌قدر مغرور هستی نمیخواهی بیایی گاهی پیشم بس است ای جان دیگر این بازی گوشی به فریادم برس تا است هوشی

تو ای مرغ دلارا و مهربان خو دیگر وحشی مباش و باش،خوش‌خو.


در شعر "مرغِ ستمگر"، محمد جاوید حسن‌یار از استعاره‌ای به نام "مرغ وحشی ستمگر" استفاده می‌کند که در واقع نمایانگر آزادی و پرواز است. این شعر در واقع فراخوانی است برای بیداری مردم و مبارزه با ظلم. شاعر از طریق این استعاره‌ها به‌طور غیرمستقیم سعی دارد که مردم را به فکر کردن درباره وضعیت خود و وضعیت اجتماعی جامعه بیندازد. او در این شعر خواسته است که مردم به جای تزویر و نیرنگ، به صداقت و حقیقت و آزادی توجه کنند.


شاعر در این شعر، با استفاده از زبان بسیار قوی و حساس، تصویری از وضعیت جامعه را ترسیم می‌کند که در آن مردم تحت فشارهای سنگین زندگی قرار دارند و صدای آن‌ها به جایی نمی‌رسد. اما در عین حال، اشعار او پر از امید و اراده برای تغییر است.


۲ . شامِ تاریکچه شام تار و تاریکی‌ست که میهن را فرا کرده‌ست صبوحِ ارغوانی را شکسته‌ست و بلا کرده‌ست دو چشمِ مرغکان باغ ز بیمی شب همی‌سوزدمگر خورشید را کشته‌ست چنین ترسی روا کرده‌ست ؟نه آوازی‌ست آزادی نه فریادی‌ست آبادی چه شورِ دهشت افزای‌ست که روح و جان، سیاه کرده‌ست گریبان گیر ما گشته‌ست تمام درد و ناجوری نمی‌دانم خوشی‌ها را چرا از ما سوا کرده‌ست شبستان وطن دیگر؛ندارد صبح آزادی چه شامِ تار و تاریکی‌‌ستکه آورده‌ست بر بادی.

در این شعر، حسن‌یار تصویری از وضعیت تاریک و بی‌فروغ وطنش ترسیم می‌کند. این شعر به وضوح حس ناامیدی و بی‌عدالتی را بیان می‌کند. با استفاده از استعاراتی چون "شام تاریک" و "خورشید کشته"، شاعر وضعیت ناخوشایند اجتماعی و سیاسی را به خوبی توصیف می‌کند. در این شعر، شب و تاریکی به عنوان نماد ظلم و استبداد به کار می‌روند و شاعر به جستجوی آزادی و رهایی در چنین شرایطی می‌پردازد.

این شعر همچنین بر عدم حضور صدای آزادی و امید در جامعه تأکید دارد و از دیدگاه شاعر، فقدان آزادی و عدلت اجتماعی در جامعه‌های امروز قابل مشاهده است.


۳. و صدای در یک سکوت ناهنجار

و صدای در یک سکوت ناهنجار.مدتِ مزیدی‌ست که حنجره های سبز غزل خشکیده و از رباب غنچه های بُکر، موزیک گوش‌نواز آزادی نمی‌تراود. غرش شیران هندوکش به خاموشی گرویده و از چهه چههِ مرغ‌زار باغستان‌های شمالی صدا بر نمی‌تابد. از مستی‌های چوچه آهوان خبری شنیده نمی‌شود و بی‌باکی های کوکچه به چشم نمی‌خورد، سیحون ما نیز آرام و آهسته در مسیر خودش می‌رود و این ناخوشی های مستبد را نمی‌بلعد و کوه پایه های سربه فلک سالنگ جامه‌ای سپیدش را از تن  بدر کرده است و  جامه‌ی سیاه به تن تنومندش نموده است ، آسمان نیز چون ملت من دل‌گرفته و اندوه دارد و گویا دلیلی برای بغض گرفتن دارد که اشک زیبا اش به رخسار نمی‌آید. سنگ قله های بلند پنجشیر، ذوالفقاربرنده نمی‌دهد و دره‌ی سبزِ خاواک میزبان گشت و گذار بهار و تابستان نمی‌شود. گلوی سیب‌زاران اندراب‌ها از بغض می‌ترکد و از آب‌شارانِ خوست‌، شورش و فریاد برنمی‌خیزد. نهرین‌ در میان انبوهی ناهنجاری‌ها می‌گیرید آه که صدای مظلوم شنیده نمی‌شود.پلنگ‌های سرمست و بی‌باک جوزجان  تسلیم روباه مکار و حیله گر می‌شوند و کبوتر آزادی در آسمان نمی‌پروازد.صخره های میمنه نعره نمی‌کشد و چراغ شبرغان را خاموش کرده اند. فاریاب، هزار داستان چشم پر از نم ‌دارد و بلبلانِ بلخ باستان دیگر ترانه نمی‌خوانند.دست و پای سرپل کوه پرور را زنجیر زده اند و از سمنگان و دره‌ی صوف آتشی شعله نمی‌کشد.در دشت لیلی پُر از گل‌، دیگر لاله نمی‌روید و انگار بهار کوچ کرده است از این وطن.

هود هود نامه رسان از جانب جانان پیامی نمی‌آورد و به مژده‌ی دل‌مارا شاد نمی‌گرداند. در میان انبوهی این‌ ناهنجاری‌ها بازهم سال مرگ قهرمان ملتی باری دیگر فرا می‌رسد؛ که از پنجشیر تا بدخشان، ازتخار تا بامیان،از کهندژ تا سمنگان، از بغلان تا جوزجان، از فاریاب تا پروان، مردم ما به اندوه می‌نشیند و دیگر روایت‌گر درد خویش می‌شوند.دردی  که نمی‌گذارد فریاد نکرد، دل‌گیر نشد و از جان خویش سیر نگشت ولی چه سود که راهی نیست. آیا با این وجود هم، می‌شود سکوت کرد؟یا این‌که بی‌گمان گذشت؟و یا خویش را در چاه ظلمت فرو بُرد و چشم واقعیت را فرو بست.

این متن ادبی بیشتر جنبه توصیفی و تأملی دارد و در آن به تحلیل وضعیت اجتماعی و سیاسی پرداخته می‌شود. شاعر در این بخش از آثار خود از تصاویری مانند "غرش شیران هندوکش به خاموشی گرویده" و "آسمان نیز چون ملت من دل‌گرفته و اندوه دارد" استفاده می‌کند تا به سکوت و خاموشی ناشی از ظلم اشاره کند. این نوشته نمایانگر عدم حرکت و ایستایی جامعه در برابر ظلم و ستم است.

او در این نوشته از استعاره‌های محیطی و طبیعی بهره برده تا وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی کشور را به تصویر بکشد. به‌طور خاص، استفاده از "گلوی سیب‌زاران" و "آب‌شاران" در کنار دیگر تصاویر طبیعی به نوعی به بن‌بست رسیدن جامعه اشاره دارد که دیگر از صدای فریاد و اعتراض خبری نیست.


۴ ‌. از دل‌تنگی‌ها"دل‌تنگی حسِ عجبی‌ست که گاهی بر سر نوشت ما خودش را محکم می‌کند،آزارت می‌دهد سرد و ساکت می‌شوی، همه چیز در نظرت بی‌معنی جلوه می‌کند؛ دیگر جایی در وسط این جهان بزرگ برای تو نمی‌ماند فکر می‌کنی که زمین و آسمان برایت زندان گشته اند.شاید این احساس در ضمیر همه گان، یکسان ظهور نکند ولی امر مسلم آنست که هرکس از دل‌تنگی به اندازه وسعت دید و درک خودش از جهان، مردم و پیرامون آن،حصه می‌برد و این امر،معَیَن و غیر قابل انکار است. چه بخواهیم تا نخواهیم چنین حسی را در زندگی در بعضی موقع‌ها تجربه می‌کنیم.

گاهی آدم دل‌تنگ می‌شود،دل‌تنگ خود،دل‌تنگ دوستان،دل‌تنگ اقارب و نزدیکان،دل‌تنگ مردم، دل‌تنگ زمان،دل‌تنگ مکان،دل‌تنگ همه چیز و همه جا، گاهی آدم مهاجر می‌شود، مهاجر از سرزمین دل،مهاجر از خویش، مهاجر از زمان و مکان، گاهی چنان اندوهِ آدم بزرگ می‌شود و چنان سنگین می‌شوی که ترا نه زمین جا می‌دهد و نه توانایی رفتن به آسمان داری.گاهی دل آدم می‌گیرد از هر چیز و همه کس،هوای انزوا پذیری مسلط حال آدم می‌شود نه این‌که این جبر،خودی باشد.نخیر،این‌همه ناهنجاری فشاری بیرونی‌ست که قلبت را می‌فشرد دلت را دونیم می‌کند و تو در این میان به سانِ گنجشک قفس افتیده چو در دام صیاد می‌مانی که از مرگ چند قدمی بیش، فاصله نداری و اُمیدی به زنده ماندن و زندگی نیست. پس در این صورت فقط نظاره گر استی و هیچ چیزی برای رهایی از این وضع، از دستت ساخته نمی‌شود. گاهی تن‌ها می‌مانی،تن‌هادرمیان دوستان،تن‌ها در میان مردم و جامعه تنها و دور از رفیق و برادر،این‌تنهایی چنین نیست که در اطرافت کسی حضور ندارد نخیر دور و برت مملو از آدم و عالم است ولی‌ تو درمیان این همه شلوغ و دار مدار تنهاستی چون آدم‌ها فرق می‌کند،خودت را بیشتر بی‌گانه احساس می‌کنی،بی‌گانه به این‌که کسی نیست ترا درک کند. کسی نیست که سخنت را بشنود، کسی نیست با تو بحرفد، کسی‌نیست که به او سُفره‌ی دل‌ باز کنی، کسی‌نیست زمانی که خودت را در هیاهوی جهان گم می‌کنی،بگوید که تو تنها نیستی من دریایی  هستم که باتو یک‌جا حرکت می‌کنم و تو شباهت به اقیانوس بزرگی‌ داری که جهان با پهنایی خودش در وجود تو منحل می‌شود بیا و آزرده نباش و مسیرت را به پیش برو شاید تا منزل مقصود فاصله‌ی نمانده است.گاهی آدم می‌شکند تکه تکه می‌شود ولی نترس چون بازهم تکه ها خودش را جمع می‌کند و چون تویی از نو می‌سازد.


گاهی تاریکی شب و روشنایی روز،همه یکسان می‌شود نه روز ارزش‌مند است برایت و نه شب دل‌گیر کننده. چون تو در این مدت به کسی مبدل شده‌ی که در وسط هردو نا آرام و بی‌قرار است. بی‌قرار دوستی، بی‌قرار صمیمت، بی‌قرار محبت، بی‌قرار عشق، بی‌قرار وفا، بی‌قرار تعهد، بی‌قرار صداقت، بی‌قرار درستی، بی‌قرار مدارا، بی‌قرار مروت، بی‌قرار جوان‌‌مردی،بی‌قرار خود گذری، بی‌قرار مردم دوستی، بی‌قرار برادری و رفاقت، بی‌قرار آزادی، بی‌قرار دانش، بی‌قرار آگاهی، بی‌قرار رهایی. این همه بی‌قراری‌هاست که تو در یافتن آن، دل ناقرارت را می‌خواهی قرار بدهی و بدین مناسب به هر سو دست می‌یازی ولی همین که آن‌ها را نایافته در عالم خود بر می‌گردی افسرده می‌شوی و بی‌حال؛ که در این وضع،هیچ کسی ترا درک نمی‌کند و بار تنهایی بر شانه هایت بیشتر سنگین می‌شود که آدم بیشتر از قبل در این برهه تنهایی را احساس می‌کند، خسته می‌شویی، روح و تنت نا آرام می‌گردد.این موقعیتی است که نه پزشک و یاهم دارویی برای درمان تو نیست و تنها خود مانده‌ی و این آرزوهایی میسر ناشدنی که سخت جانت را می‌آزارد و کام و لبت را خشک می‌کند.

گاهی آدم خسته می‌شود، خسته از روزگار، خسته از زمین و زمان، خسته از تعهد و عیاری‌های خویش، خسته از صداقت و سادگی‌های خود، خسته از خوش‌باوری‌ها و زود باوری‌ها، خسته از اعتماد های بی‌مورد، خسته از بلهوسی‌های مردم، خسته از نیرنگ‌ها و چهره بدل کردن‌های انسانی، خسته از دیر شناختن‌ها،خسته از شیرین زبانی ها واین خسته‌گی‌هاست که دیگرآدم‌ها را بر هر کسی بی‌اعتماد و بی‌باور می‌سازد و فرهنگ انسانی و دستگاه اخلاقی را صدمه می‌زند و ترا دیگر به سرحدّ جنون می‌کشاند که در نهایت برای فرار و رهایی از این سرایی بد مزاج به گوشه نشینی سوق می‌دهدت که دیگر می‌خواهی از همه قطع علایق کنی و در عالم تنهایی بسر ببری که چه بسا سخت و آشفته کننده است بر موجود اجتماعی بریدن از اجتماع و مردم.


این متن نثر ادبی، به شرح احساسات و تجربیات انسانی در مواجهه با دل‌تنگی‌ها و احساس انزوا می‌پردازد. در این نوشتار، احساس تنهایی و بی‌کسی به تصویر کشیده می‌شود و بیانگر حالت‌های روحی پیچیده‌ای است که انسان‌ها در شرایط سخت و بحرانی تجربه می‌کنند. نویسنده با استفاده از زبان دقیق و زیبای خود، در تلاش است تا عمق احساسات انسانی را که تحت تأثیر ناهنجاری‌های اجتماعی قرار دارند، نشان دهد.


۵. جهانِ بی سراپا

منم در این جهانِ بی سرا پاسراپا آتشم سوز و گداز استندارم لحظه‌ای تدبیر، تدبیرسراپا این منم تقصیر، تقصیرولیکن بشکنم کز دست و پا اممیان ناله ها زنجیر، زنجیرمنم آن لاله‌ی آزادِ صحرانمی‌رویم کنار باغ و جوی‌هانمی‌خواهم منتِ پادشاه راکه می‌سوزد ز ظلمش مردم‌ِ ماقفس تنگ است ولی شوق پریدننمی‌گردد خموش تا است نَفَس هاهمیشه شاد و خندان می‌روم منبه سوی کوه و دشت و دمن‌هاکه باشد سنگری سازم آن‌جامیان خنده ها و شورِ‌ غم‌هانمی‌گیرم مکان در شهر و بازاراگر تا نشکنم یک سر قفس هاگلوی ظالمان را پاره سازمکشم فریادِ آزادی زدل هامباشم برده و غلامِ ظالمبه بزمِ من ندارد بردگی جانِی ام نامید، شده خاموش عدالتدوباره می‌‌کنم روشن چراغ هابقای ظلم و ظالم تا ابد نیستبود این قول آن جانْ آفرین ها

شعر "جهان بی‌سراپا" در عین حال که همراستا با دیگر نوشته های شاعر در مورد بی‌ثباتی و آشفته‌گی جهان است، به شکلی روشن‌تر و رسا‌تر با موضوعاتی چون ظلم، آزادی، و مقاومت مواجه می‌شود. شاعر در این شعر، جهان را "بی‌سراپا" می‌بیند، به معنای این‌که در آن هیچ‌گونه نظم و ساختاری وجود ندارد و همه‌چیز در آشفتگی و بی‌نظمی قرار دارد.

شاعر از دردها و رنج‌هایی که در این جهان تجربه می‌کند سخن می‌گوید و با احساسات و عواطف عمیق خود از شکنندگی زندگی می‌نالد. "سراپا آتشم سوز و گداز است" استعاره‌ای است که نشان می‌دهد شاعر خود را در دنیای پُر از آشوب و درد می‌بیند، جایی که لحظه‌ای از آرامش و تدبیر خبری نیست. در عین حال، "سراپا این منم تقصیر، تقصیر" نشان‌دهنده‌ی احساس گناه و تقصیر است که ممکن است در یک شرایط بحرانی و آشفته، انسان در برابر مشکلات و شکست‌ها از خود احساس کند.


با این حال، این شعر به هیچ وجه فقط بازتاب‌دهنده‌ی ضعف یا احساس تسلیم نیست. بلکه شاعر در ادامه با بیان "منم آن لاله‌ی آزادِ صحرا"، خواسته‌های آزادی‌خواهانه و رهایی‌بخش خود را مطرح می‌کند. او خود را مانند گلی آزاد در صحرا می‌بیند که نمی‌خواهد در چارچوب‌های محدود و فشارهای موجود در دنیای ظلم و استبداد زندگی کند.

"قفس تنگ است ولی شوق پریدن نمی‌گردد خموش" به نوعی نماد آرزوها و امیدهای نهفته در دل شاعر است که نمی‌تواند آن‌ها را در دنیای بسته و محدود بیرونی از دست بدهد. او در تلاش است تا در برابر ظلم و بی‌عدالتی ایستادگی کند و همچنان در پی آزادی و رهایی باشد.

همچنین، این شعر پیامی از ایستادگی و تلاش برای شکستن قید و بندهایی دارد که در جامعه و جهان فرد را محصور کرده‌اند. "گلوی ظالمان را پاره سازم" استعاره‌ای است برای مقاومت در برابر ظلم و سرکوب، و تلاش برای فریاد زدن حقوق انسانی. این بخش‌ها، بازتاب‌دهنده‌ی روحیه‌ی انقلابی و شورش علیه ستم‌گران است.


پیوند با دیگر اشعار:

در ارتباط با سایر سروده های شاعر، این شعر به روشنی همان تم‌های رایج در اشعار دیگر او مانند "شام تاریک" و "مرغ ستمگر" را دنبال می‌کند. در اشعار قبلی نیز به مشکلات اجتماعی و سیاسی اشاره شده است و این شعر نیز همانند دیگر اشعار، تم‌هایی همچون ظلم، بی‌عدالتی، و آرزوی آزادی را در بر دارد.

به ویژه در اشعار پیشین مانند "شام تاریک"، شاعر به شدت از وضعیت تاریک و بی‌رحم جامعه انتقاد کرده و خواهان تغییرات اساسی بوده است. این موضوع در "جهان بی‌سراپا" نیز تکرار می‌شود، ولی این‌بار شاعر از آزادی و تغییر، نه تنها به‌عنوان یک آرزو، بلکه به‌عنوان عملی است که باید در دنیای پرآشوب صورت گیرد، سخن می‌گوید.


پیام شعر:

پیام این شعر روشن است: شاعر با وجود دردهای ناشی از زندگی در دنیای ظلم و فساد، همچنان به دنبال آزادی و عدالت است. او هیچ‌گاه تسلیم نمی‌شود و در تلاش است که در دنیای پر از نابرابری و ظلم، صدای آزادی‌خواهی و مقاومت را بلند کند. همچنین، شاعر از سرکوب و ظلم به عنوان شرایطی می‌گوید که هیچ‌گاه پایدار نخواهد بود و در نهایت، عدالت و آزادی بر ظلم غلبه خواهد کرد.

در این شعر، محمد جاوید حسن‌یار با استفاده از زبان ساده و تصاویر قوی، به وضعیت نابسامان و ظلم در جامعه اشاره می‌کند. او خود را در جهانی بدون سرپناه می‌بیند که سراسر آن پر از درد و رنج است. او در این شعر از احساسات آزادی‌خواهی، اعتراض به ظلم و مبارزه برای عدالت سخن می‌گوید.

شاعر با اشاره به "منم آن لاله‌ی آزادِ صحرا" و "گلوی ظالمان را پاره سازم"، تصویری از مقاومت و مبارزه برای آزادی می‌سازد. او در اینجا نه تنها اعتراض خود را به ظلم بیان می‌کند، بلکه به نوعی امید به آینده و تغییر را در دل خواننده می‌کارد.


ویژگی‌های سبک شعری محمد جاوید حسن‌یار:

۱. زبان استعاری و نمادین: در اشعار او، استعاره‌ها و نمادها به طور برجسته‌ای استفاده می‌شوند. این استعاره‌ها بیشتر بر وضعیت اجتماعی و سیاسی تأکید دارند.


۲. انتقاد اجتماعی و سیاسی: محمد جاوید حسن‌یار در آثار خود به شدت به انتقاد از وضعیت اجتماعی و سیاسی پرداخته است. او به دنبال بهبود وضعیت مردم و بیداری اجتماعی است.


۳. احساس آزادی‌خواهی: در بیشتر اشعارش، محمد جاوید حسن‌یار از آزادی و رهایی صحبت می‌کند. او همواره به دنبال تغییر وضعیت موجود است و مردم را به ایستادگی در برابر ظلم دعوت می‌کند.


۴. آرمان‌گرایی و امید به تغییر: با وجود تصاویر تیره و سیاه از وضعیت اجتماعی، در اشعار او همیشه نوری از امید و آرمان‌گرایی برای تغییر و بهبود وجود دارد.


نتیجه‌گیری:

محمد جاوید حسن‌یار با نوشته هایش در زمینه شعر و ادبیات اجتماعی، نه تنها صدای مردم مظلوم را در برابر ظلم به گوش می‌رساند، بلکه همواره با قدرت استعاره‌ها و تصاویری که در اشعار و نوشته های خود به کار می‌برد، تلاش می‌کند تا بیداری اجتماعی را در مردم ایجاد کند. نوشته های او به عنوان یک صدای آزادی‌خواه و اصلاح‌طلب در دل یک جامعه سرکوب‌شده، برای بسیاری از خوانندگان الهام‌بخش خواهد بود.

 

محقق و انتشار| محمد جاوید حسن‌یار

تیرماه/سرطان ۱۳۹۹


بنگاه انتشاراتی فراز با هدف رشد و پیشرفت نویسندگان جوان، آثار و متون کوتاه آن‌ها را منتشر می‌کند. از شما دعوت می‌کنیم تا آثار و اشعار خود را برای نشر در وب‌سایت‌مان به ایمیل ما ارسال کنید.

لطفاً نظرات و نوشته‌های خود را در پایین هر پست با ما به اشتراک بگذارید. برای حمایت از کار ما، پست‌ها را مطالعه کرده و با دوستان خود به اشتراک بگذارید. همچنین می‌توانید ما را در شبکه‌های اجتماعی تگ کنید تا بیشتر دیده شویم و نویسندگان جوان بیشتری را معرفی کنیم.

برای ارسال آثار و کسب اطلاعات بیشتر، به وب‌سایت ما مراجعه کرده و یا با ما از طریق ایمیل زیر در ارتباط باشید:

وب‌سایت: www.faraaz.no و www.faraaaz.com


Comentarios

Obtuvo 0 de 5 estrellas.
Aún no hay calificaciones

Agrega una calificación

Partners

انتشارات برگ.png
Exile Music.png

© 2024 - 2025 by Faraaaz.com

  • Facebook
  • X
  • Instagram
bottom of page