استالینیسم چیست؟
- Baset Orfani
- Apr 9
- 4 min read

استالینیسم یکی از بحثبرانگیزترین، پیچیدهترین و در عین حال تأثیرگذارترین پدیدههای سیاسی سدهی بیستم است؛ مفهومی که نام خود را از ژوزف استالین، رهبر مقتدر اتحاد جماهیر شوروی در فاصلهی دهههای ۱۹۲۰ تا ۱۹۵۳ گرفته است، اما از مرزهای یک شخص فراتر میرود و به یک شیوهی حکمرانی، یک ساختار ایدئولوژیک، یک نوع نظامسازی و در نهایت به تجسمی تاریخی از قدرت بیمهار بدل میگردد. برای فهم استالینیسم، باید به همپوشانی میان نظریهی مارکسیسم، ساختار حزب بلشویک، شرایط اجتماعی پس از انقلاب اکتبر، و شخصیت خاص استالین توجه کرد. استالینیسم نه تنها یک دکترین یا یک شیوهی اقتصادی نیست، بلکه آمیزهای است از ایدئولوژی، ترور، بوروکراسی، شخصیسازی قدرت و آرمانهای عدالتطلبانهای که به ابزار سلطه بدل شدهاند.
در سالهای نخست پس از پیروزی انقلاب بلشویکی در ۱۹۱۷، ولادیمیر لنین و همراهانش با وعدهی برپایی جامعهای برابر، بدون طبقه، و فارغ از استثمار، نظام تزاری را سرنگون کردند. اما بلافاصله با مشکلات عظیمی روبهرو شدند: جنگ داخلی، فروپاشی اقتصادی، خصومت قدرتهای خارجی، و عدم آمادگی زیرساختی روسیه برای گذار به سوسیالیسم. در این آشوب، حزب بلشویک بهتدریج خود را به مثابه تنها مرجع قدرت تثبیت کرد و دیکتاتوری پرولتاریا، به جای آنکه مرحلهای گذرا برای رسیدن به آزادی باشد، به چارچوب دائمی قدرت بدل شد. استالین که پس از مرگ لنین در ۱۹۲۴ بهتدریج رهبری حزب و کشور را به دست گرفت، این ساختار قدرت را نه تنها حفظ کرد، بلکه آن را به سطحی بیسابقه از تمرکز، کنترل و ارعاب رساند. در همینجا است که استالینیسم شکل میگیرد: یعنی تلفیق نوعی مارکسیسم-لنینیسم اقتدارگرایانه با حکمرانی فردی و سیاستی که ترس، ایدئولوژی، و ماشین دولت را در هم میتند.
استالینیسم با تصویری از جامعهی آرمانی آغاز میشود؛ جامعهای که در آن سرمایهداری نابود شده، مالکیت خصوصی جای خود را به مالکیت جمعی داده، و پرولتاریا قدرت را در دست دارد. اما این تصویر، در عمل به چیزی کاملاً متفاوت بدل میشود. تحت رهبری استالین، فرایند صنعتیسازی شتابزده آغاز میگردد. کشور عقبماندهی روسیه باید ظرف چند سال به یک قدرت صنعتی عظیم تبدیل شود. برای این هدف، برنامههای پنجساله طراحی میشود، مزارع خصوصی به زور در نظامی به نام «اشتراکیسازی» ادغام میشوند، و میلیونها دهقان مخالف این روند به تبعید، گرسنگی یا مرگ محکوم میگردند. در همین دوران، قحطیهای عظیمی پدید میآید، بهویژه در اوکراین، که به گفتهی برخی تاریخنگاران، نوعی نسلکشی هدفمند نیز محسوب میشود.
اما استالینیسم فقط یک برنامهی اقتصادی خشونتبار نیست. قلب این نظام، در سازماندهی ترور دولتی نهفته است. استالین با وسواس بیپایانی به حذف هرگونه مخالفت – خواه واقعی، خواه خیالی – میپردازد. پاکسازیهای بزرگ دههی ۱۹۳۰، صدها هزار نفر را به اردوگاههای کار اجباری (گولاگها) یا اعدام میفرستد. حتی رهبران بلندپایهی حزب، افسران ارتش، نویسندگان، هنرمندان، و دانشمندان نیز از خشم استبداد مصون نمیمانند. دادگاههای نمایشی، اعترافگیریهای اجباری، جاسوسی گسترده، و فرهنگ «ترس عمومی» به ستون فقرات استالینیسم تبدیل میشود. در این جهان، وفاداری به حزب و شخص استالین از هر حقیقت و اصولی بالاتر میرود. او نه تنها رهبر سیاسی، بلکه بهتدریج به نماد مقدس نظام بدل میشود؛ کسی که تصویرش در همهجا حاضر است و سخنانش بهسان وحی تلقی میشود.
در عین حال، استالینیسم با نوعی فرهنگ سیاسی خاص همراه است: فرهنگ اطاعت، بوروکراسی عظیم، دشمنسازی دائمی، و یک ایدئولوژی که دائم در حال تفسیر و بازتفسیر است تا با خواستهای رهبری مطابقت یابد. تاریخ بازنویسی میشود، عکسها دستکاری میشوند، شخصیتهای دیروز که قهرمان معرفی شدهاند، امروز خائن قلمداد میشوند و از حافظهی جمعی زدوده میگردند. واقعیت، زیر سلطهی ایدئولوژی شکل میگیرد، و حقیقت، به ابزاری برای قدرت بدل میشود.
با این حال، استالینیسم فقط با سرکوب تعریف نمیشود. برای برخی از حامیان نظام شوروی، استالین قهرمانی بود که اتحاد جماهیر شوروی را از کشوری عقبمانده به یک ابرقدرت جهانی بدل کرد، که در برابر نازیسم ایستادگی کرد و پیروز جنگ جهانی دوم شد. پیروزی شوروی بر آلمان نازی، برای بسیاری از مردمان شوروی، سندی بر کارآمدی و قدرت نظام استالینی بود. برخی، او را سازندهی نظم، اقتدار، و امنیت در جهانی میدیدند که در آشوب فرو رفته بود. استالینیسم، برای این دسته، صرفاً یک جهنم سرکوب نبود، بلکه الگویی از نظم، قدرت، و مقاومت در برابر امپریالیسم غربی تلقی میشد. از همین روست که آثار استالینیسم نه تنها در شوروی، بلکه در سراسر جهان، در قالب احزاب کمونیستی، جنبشهای ضدغربی، و نظامهایی چون کرهی شمالی یا چین دوران مائو، تداوم یافت.
پس از مرگ استالین در ۱۹۵۳، خروشچف در فرآیندی به نام «رفع شخصیتپرستی» (de-Stalinization) تلاش کرد تا بخشی از خشونتها و جنایات استالینی را افشا کند و از آن فاصله بگیرد. اما میراث استالینیسم همچنان در تار و پود ساختار شوروی باقی ماند: ساختاری که تا زمان فروپاشی اتحاد شوروی در ۱۹۹۱، همچنان از اصول تمرکز قدرت، سرکوب مخالفان، و اولویت ایدئولوژی بر حقیقت تبعیت میکرد. حتی امروز نیز بحث دربارهی استالینیسم، در روسیه و دیگر کشورها، بهگونهای زنده و فعال جریان دارد. برخی او را به عنوان نماد عظمت ملی و احیای اقتدار میستایند، و برخی دیگر، او را مسئول میلیونها مرگ، شکنجه، و ویرانی انسانی میدانند.
استالینیسم، به معنای دقیق کلمه، یک نظام توتالیتر بود: نظامی که در آن دولت نه تنها اقتصاد، بلکه زندگی خصوصی، تفکر، هنر، و حتی خاطرهی مردم را نیز در کنترل داشت. این پدیده، بازتابی از هراس انسان از بینظمی، از آزادی بدون امنیت، و از گسستهای دوران مدرن است. استالینیسم، تصویری است هشداردهنده از آنچه میتواند رخ دهد، وقتی که آرمان عدالت، به ابزار سلطه بدل میشود، و حقیقت، قربانی قدرت میگردد. در دل آن، پرسشی ابدی نهفته است: چگونه میتوان جهانی بهتر ساخت، بدون آنکه انسان را در این فرایند قربانی کرد؟ پرسشی که هنوز نیز، پاسخ قاطعی نیافته است.
بنگاه انتشاراتی فراز
فراز، آیینهدار فرهنگ و هنر!
Comentários