معرفی فلم « رفقای خوب » Goodfellas ۱۹۹۰
- Baset Orfani
- 10 hours ago
- 3 min read

ژانر: جنایی، درام
مدت زمان: ۱۴۶ دقیقه
سال انتشار: ۱۹۹۰
جملهی معروف: "As far back as I can remember, I always wanted to be a gangster."
در تاریکی تپندهی دنیای زیرزمینی آمریکا، جایی که خیابانها از صدای گلوله و بوی خیانت لبریز است، فیلمی قد علم میکند که نه فقط یک روایت، بلکه یک ضربان است؛ ضربانی از قلب دنیای جنایت، که با هر تپشش، مخاطب را عمیقتر به درون زندگی مافیایی میکشد. رفقای خوب (Goodfellas) ساختهی مارتین اسکورسیزی، اثری نیست که تنها تماشا شود؛ این فیلم زندگی را با تمام زشتیها و شکوههایش به صورت تماشاگر میکوبد. فیلمی است که با اولین دیالوگ، با اولین ضربآهنگ موسیقی، و با اولین نگاه از چشم شخصیتها، مخاطب را گرفتار خود میکند.
داستان بر اساس زندگی واقعی هنری هیل (Henry Hill) است، مردی که از جوانی پا به دنیای گنگسترها گذاشت و از همان لحظهای که گفت: "من همیشه میخواستم گنگستر باشم"، سرنوشتش گره خورد با دنیایی از خلاف، وفاداری، خیانت، قدرت، و سقوط. فیلم با همان ضربه آغاز میشود: صحنهای که سه گنگستر در شب تاریک، مردی نیمهجان را در صندوق عقب ماشین به قتل میرسانند. این تصویر بلافاصله ما را در میانهی طوفان قرار میدهد، بیمقدمه، بیرحمانه، و با صداقتی نفسگیر.
اسکورسیزی، استاد تمامعیار روایتگری تصویری، با برشهای سریع، دوربینهای متحرک، مونولوگهای بینظیر، و انتخاب موسیقیهایی که مانند تپش قلب شخصیتها بر ریتم فیلم مینشیند، جهانی خلق میکند که در آن همه چیز هم درخشان است و هم تاریک؛ هم فریبنده و هم مرگبار. دوربین از خیابانهای بروکلین به دل رستورانهای پرزرقوبرق، از پارتیهای باشکوه به سیاهچالهای خیانت و شکنجه، میلغزد. هر نما، هر مکث، هر صحنه، گویی تکهای از روانشناسی دنیای مافیاست؛ جهانی که در آن هیچچیز پایدار نیست جز ترس.
هنری هیل با بازی خیرهکنندهی ری لیوتا، یک راوی بیاعتماد اما پرکشش است. صدای او، ما را همراه خود میبرد: از روزهای نوجوانی که ماشینها را برق میانداخت تا روزهایی که محمولههای میلیوندلاری مواد مخدر را جابهجا میکرد. او با شور و شوق از اولین بار میگوید که یک انعام سنگین گرفت، از حس تعلقی که میان گنگسترها وجود دارد، از قدرتی که احساس میکرد، و از اینکه چگونه به مرور زمان، مرز میان اخلاق و جنایت برایش از بین رفت.
در کنار هنری، دو شخصیت دیگر همچون دو قطب قدرتمند فیلم میدرخشند: جیمی کانوی، با بازی رابرت دنیرو، مردی باهوش، ساکت و مرگبار؛ و تامی دویتو، با بازی جو پشی، شخصیتی انفجاری، غیرقابل پیشبینی، و با یک جنون ناآرام در زیر پوستش. پشی برای این نقش برندهی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل شد، و بیدلیل نیست. تامی، با خندههای عصبیاش و خشونت بیمهابایش، مثل آتش زیر خاکستر است؛ کسی که یک شوخی ساده میتواند به قتل منجرش کند.
اما شکوه Goodfellas فقط در خشونت و جنون نیست؛ بلکه در جزئیاتیست که نشان میدهد چگونه یک زندگی خلافکارانه میتواند در عین زرقوبرق، به مرور به جهنمی درونی بدل شود. از عشق هنری به همسرش کارن (که خود به شکل تدریجی وارد این دنیای تاریک میشود)، تا اضطراب همیشگیاش از خیانت دوستان، تا فرسودگیاش در فرار از قانون و خلافکاران، فیلم لحظهبهلحظه، سقوط روانی و اخلاقی او را ترسیم میکند. گویی که هر صحنه، پلهایست از نردبان قدرت که به سمت سقوط کشیده میشود.
و اوج فیلم، لحظهایست که هنری، در اوج شکوهش، ناگهان در حالتی روانپریش و پر از مواد مخدر، در پی یک هلیکوپتر خیالی در خیابانها میدود. این صحنه، که بهطرز نفسگیری تدوین شده، نماد کل فیلم است: سرعت، ترس، پارانویا، و سقوط. در نهایت، هنری که روزگاری آرزو داشت گنگستر باشد، به مأموران FBI پناه میبرد، و با شکستن قانون وفاداری، به همه پشت میکند؛ و ما، که از ابتدا همراه او بودیم، حالا با چشمانی گشوده، نظارهگر فروپاشی کسی هستیم که روزی زندگیاش رؤیایی پرهیجان به نظر میرسید.
Goodfellas بیش از یک فیلم است؛ تکهای از فرهنگ سینمایی جهان است. فیلمی که پس از بیش از سه دهه از ساختش، هنوز هم الهامبخش فیلمسازان، نویسندگان و بینندگان است. دیالوگهایش، موسیقیهایش، صحنههایش و لحن بیرحمش، همه در حافظهی سینما حک شدهاند. این فیلم، داستان قدرت است و ترس، افتخار و خیانت، شکوه و پشیمانی. روایتی است از یک دنیای زیرزمینی که اگرچه میدرخشد، اما بهایش روح انسان است.
و در پایان، رفقای خوب نه یک فیلم صرف، بلکه تجربهایست سینمایی که باید آن را زندگی کرد، حس کرد، و با ضربان تندش همراه شد. چرا که در جهانی که با خون و پول و خیانت میچرخد، فقط یک چیز دوام میآورد: قصههایی که تا مغز استخوان میسوزانند. و این یکی، بیتردید از آنهاست.
Comments