لنینیسم چیست؟
- Baset Orfani
- Apr 8
- 4 min read

لنینیسم، عنوانیست که به مجموعهای از اندیشهها، روشها و راهبردهای سیاسی منسوب به ولادیمیر ایلیچ لنین، رهبر انقلاب بلشویکی روسیه و بنیانگذار اتحاد جماهیر شوروی، اطلاق میگردد. این مکتب فکری و عملی، نه صرفاً انشعابی از مارکسیسم کلاسیک، بلکه تفسیری نو، رادیکال و متناسب با شرایط خاص امپراتوری روسیه در اوایل قرن بیستم از آرای مارکس و انگلس به شمار میرود. لنینیسم، اگرچه بر پایه اصول بنیادی مارکسیسم استوار است، اما در عین حال، با افزودن عناصری چون نظریه حزب پیشرو، امپریالیسم بهعنوان آخرین مرحله سرمایهداری، و ضرورت دیکتاتوری پرولتاریا، ماهیتی متمایز و دارای قابلیت اجرایی فوری به خود میگیرد؛ قابلیتی که نهایتاً منجر به نخستین تجربه دولت سوسیالیستی در تاریخ بشر شد.
در اندیشه لنین، مارکسیسم نمیتوانست بدون انطباق با شرایط خاص تاریخی و جغرافیایی روسیه، به نیرویی انقلابی بدل شود. لنین با درک دقیق از ضعف ساختار سرمایهداری در روسیه، عدم بلوغ طبقه کارگر، و سلطه طولانیمدت نظام تزاری، دریافت که تحقق انقلاب سوسیالیستی در روسیه، برخلاف پیشبینی مارکس، ممکن است نه در جوامع صنعتی پیشرفته، بلکه در پیرامون توسعهنیافته سرمایهداری رخ دهد. در چنین شرایطی، لنینیسم وظیفه خود را تبدیل نظریه به عمل میدانست؛ عملیاتیسازی مارکسیسم از طریق سازماندهی طبقه کارگر تحت رهبری حزبی منسجم، انقلابی، و متمرکز.
مفهوم حزب پیشرو، شاید یکی از بنیادیترین و شناختهشدهترین مؤلفههای لنینیسم باشد. در اندیشه لنین، تودههای کارگر، به خودی خود تنها به آگاهی صنفی دست مییابند؛ آگاهیای که محدود به مسائل اقتصادی روزمره مانند دستمزد، ساعات کار یا شرایط ایمنی در کارخانه است. اما رسیدن به آگاهی سوسیالیستی ـ یعنی درک ریشههای سیستماتیک ستم و لزوم نابودی کامل نظام سرمایهداری ـ نیازمند رهبریای از بیرون است. این رهبری باید از سوی حزب پیشرو تأمین شود؛ حزبی متشکل از انقلابیون حرفهای، با ساختاری کاملاً منضبط، مرکزی و بدون مدارای داخلی. چنین حزبی باید هم مرکز تدوین نظریه باشد، هم هسته فرماندهی عملیات انقلابی، و هم ضامن حفظ قدرت پس از انقلاب.
از دیگر مفاهیم کلیدی در لنینیسم، تحلیل امپریالیسم بهعنوان مرحله نهایی و فاسد سرمایهداری است. لنین در اثر معروف خود با عنوان امپریالیسم: بالاترین مرحله سرمایهداری، نشان میدهد که سرمایهداری با رسیدن به مرحلهای خاص، بهجای رقابت آزاد، وارد دوران انحصارات، ادغام سرمایههای مالی و صنعتی، صدور سرمایه به مستعمرات، و رقابت امپریالیستی میان قدرتهای بزرگ میشود. این تحلیل، لنینیسم را به ابزاری قدرتمند برای نقد استعمار و تبیین سیاستهای جهانی بدل کرد، و الهامبخش بسیاری از جنبشهای ضد استعماری در قرن بیستم گردید.
اما آنچه لنینیسم را از سایر مکاتب مارکسیستی بیشتر متمایز میسازد، تأکید آن بر دیکتاتوری پرولتاریا است؛ مفهومی که اگرچه در آثار مارکس نیز بهطور گذرا مطرح شده بود، اما در اندیشه لنین به اصل بنیادین دولت سوسیالیستی بدل شد. لنین معتقد بود که پس از پیروزی انقلاب، طبقه کارگر باید از طریق ابزار دولت، سلطه خود را بهشکل دیکتاتوری اعمال کند، نه برای تحکیم قدرت خود بهمثابه طبقهای تازه، بلکه برای نابودی طبقات دیگر و انتقال به جامعهای بیطبقه. این دیکتاتوری نه مترادف با ستم یا استبداد به معنای سنتی، بلکه ابزار گذار از سرمایهداری به سوسیالیسم و سپس کمونیسم قلمداد میشد. با این حال، همین اصل، زمینهساز بروز ساختارهای اقتدارگرا، محدودیتهای شدید بر آزادیهای فردی، و تمرکز مطلق قدرت در دولت شوروی گشت؛ مسائلی که در دهههای بعدی به شدت مورد نقد قرار گرفت.
از جنبه نظری، لنینیسم همزمان هم وفادار به دیالکتیک مارکسیستی بود و هم دست به بازآفرینیهای خلاقانه زد. لنین با تحلیل مشخص از شرایط مشخص، روش مارکس را به عمل سیاسی بدل کرد. او بر ضرورت اتحاد تئوری و عمل، تأکید فراوان داشت؛ چنانکه در تاریخ اندیشه سیاسی، کمتر فیلسوفی بهاندازه او توانسته است چنان پلی میان اندیشه و انقلاب واقعی برقرار کند. آثار لنین، از چه باید کرد؟ تا دولت و انقلاب، و از دو تاکتیک سوسیال دموکراسی تا امپریالیسم، نهفقط متون سیاسی، بلکه متونی نظریاند که تلاش میکنند با بهرهگیری از ابزار فلسفه تاریخ، جامعهشناسی، و اقتصاد سیاسی، روند تغییر جوامع را تحلیل و جهتدهی کنند.
لنینیسم، بهواسطه موفقیت انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و تأسیس نخستین دولت کارگری در روسیه، به الگویی فراگیر در سطح جهان بدل شد. جنبشهای کمونیستی در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، اغلب با الهام از لنین و تجارب بلشویکی، به سازماندهی سیاسی و مبارزه طبقاتی پرداختند. حتی در کشورهای پیشرفته غربی، لنینیسم، اگرچه هیچگاه بهطور کامل به پیروزی نرسید، اما گفتمانی قدرتمند در میان چپهای رادیکال باقی ماند.
با این حال، لنینیسم همواره موضوعی مناقشهبرانگیز باقی مانده است. برخی، آن را خیانتی به آرمانهای اصیل مارکس میدانند و معتقدند که تأکید لنین بر حزب پیشرو، تمرکزگرایی و دیکتاتوری، راه را برای استبداد و نظامهای توتالیتر هموار کرد. از دید این منتقدان، لنینیسم، بهجای آزادی پرولتاریا، به اسارت آن در ساختار بوروکراتیک حزب منجر شد. اما در مقابل، بسیاری از متفکران چپ، لنین را تنها کسی میدانند که توانست با جسارت، اراده سیاسی و درک عمیق تاریخی، آرمانهای مارکسیستی را از سطح نظریه به سطح کنش سیاسی ارتقاء دهد.
در پایان میتوان گفت که لنینیسم، نه صرفاً یک نظام فکری منسجم، بلکه ترکیبیست از تجربه انقلابی، تحلیل اجتماعی، و راهبرد سیاسی. میراث آن، هم در پیروزیها و شکستها، هم در ساخت دولتها و سقوطشان، و هم در الهامبخشی به جنبشهای مقاومت و رهاییبخش قابل مشاهده است. فارغ از داوریهای ارزشی، لنینیسم سهمی انکارناپذیر در تاریخ معاصر بشری دارد؛ سهمی که شناخت آن، شرطی ضروری برای فهم تحولات قرن بیستم و جدال میان قدرت، عدالت، ایدئولوژی و آزادیست.
بنگاه انتشاراتی فراز
فراز، آیینهدار فرهنگ و هنر!
Comments