اتحاد جماهیر شوروی
- Baset Orfani
- Apr 10
- 4 min read

اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، یکی از پدیدههای شگفتانگیز و تأثیرگذار قرن بیستم میلادی، در تاریخ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جهان جایگاهی یگانه دارد. این کشور، که در سال ۱۹۲۲ میلادی بر ویرانههای امپراتوری روسیۀ تزاری بنیان نهاده شد، تجسم عینی نخستین تجربۀ تاریخی ایجاد یک نظام سوسیالیستی بر پایۀ آموزههای مارکسیسم-لنینیسم بود؛ نظامی که در طول هفتاد سال حیات خود، با تحولات عظیم داخلی و بینالمللی، به یکی از دو ابرقدرت اصلی جهان تبدیل شد، در جنگ جهانی دوم نقشی تعیینکننده ایفا کرد، نظم جهانی دوقطبی را رقم زد، و نهایتاً در سال ۱۹۹۱ با فروپاشی خود، پایان یک عصر را رقم زد.
شوروی، بهصورت رسمی در ۳۰ دسامبر ۱۹۲۲ تأسیس شد، زمانی که چهار جمهوری بنیانگذار—روسیه، اوکراین، بلاروس و ماوراءقفقاز (که بعداً به سه جمهوری گرجستان، ارمنستان و آذربایجان تقسیم شد)—پیمانی رسمی برای اتحاد امضا کردند. ایدۀ محوری این اتحاد، ایجاد جامعهای بدون استثمار، بدون مالکیت خصوصی، و بدون طبقات اجتماعی بود؛ هدفی که بر اساس اصول انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و نظریۀ سوسیالیسم علمی کارل مارکس، توسط ولادیمیر ایلیچ لنین هدایت شد. لنین، با برانداختن حکومت موقت کرنسکی و سرنگونی نهایی تزار نیکلای دوم، حکومت بلشویکی را به قدرت رساند و مسیر تأسیس دولت شوروی را هموار ساخت.
پس از مرگ لنین در سال ۱۹۲۴، قدرت به دست ژوزف استالین افتاد؛ مردی که با آهنگی بیرحمانه، کشور را از درون دگرگون ساخت. در دوران استالین، شوروی شاهد صنعتیسازی شتابزده، کلکتیویزاسیون (اجتماعیسازی کشاورزی)، پاکسازیهای سیاسی گسترده، و استقرار یک نظام سرکوبگر امنیتی شد. دهههای ۱۹۳۰ و ۱۹۴۰ میلادی در شوروی، عصر ترور، زندانهای کار اجباری گولاگ، و قتلعامهای داخلی بود، اما درعینحال، بنیانهای صنعتی و نظامی کشور تقویت گردید، تا آنجا که شوروی توانست در جنگ جهانی دوم در برابر تهاجم عظیم آلمان نازی مقاومت کند و در نهایت، یکی از فاتحان اصلی این جنگ لقب گیرد. پیروزی شوروی در نبرد استالینگراد، آزادسازی اروپای شرقی از سلطۀ آلمان، و ورود ارتش سرخ به برلین، موقعیت بینالمللی آن را بهشدت ارتقا داد و راه را برای سلطۀ کمونیستی بر بخش بزرگی از اروپا هموار ساخت.
پس از پایان جنگ، شوروی در جایگاه یکی از دو قدرت اصلی در نظم نوین جهانی ظاهر شد. شکلگیری بلوک شرق، تأسیس پیمان ورشو، و جنگ سرد با ایالات متحدۀ آمریکا، جهان را به دو قطب تقسیم کرد: جهان سرمایهداری و جهان سوسیالیستی. این رقابت، که همزمان در حوزۀ نظامی، فضایی، علمی، فرهنگی و ایدئولوژیک جریان داشت، چندین دهه از سیاست جهانی را شکل داد. شوروی در این دوران، با توسعۀ تسلیحات هستهای، رقابت فضایی (از جمله پرتاب نخستین ماهواره، اسپوتنیک، در ۱۹۵۷ و ارسال نخستین انسان، یوری گاگارین، به فضا در ۱۹۶۱)، و پشتیبانی از جنبشهای چپگرا در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین، تلاش داشت مدل سوسیالیستی خود را بهعنوان بدیلی برای سرمایهداری جهانی ارائه دهد.
دوران پس از استالین، که با مرگ وی در ۱۹۵۳ آغاز شد، فضای سیاسی نسبی نرمتری را تجربه کرد. نیکیتا خروشچف با اجرای سیاست «رفع استالینیسم» و افشای جنایات استالین در کنگرۀ بیستم حزب کمونیست، کوشید فضای بازتری ایجاد کند و برخی اصلاحات اقتصادی و اجتماعی را به اجرا گذارد. اما اصلاحات خروشچف نیز با شکستهایی مواجه شد، از جمله در سیاستهای کشاورزی و مدیریت اقتصادی، و نهایتاً او در ۱۹۶۴ از قدرت برکنار شد. دورۀ پس از خروشچف، که با قدرتگیری لئونید برژنف مشخص میشود، بهدوران «رکود» مشهور است؛ دورانی که اگرچه ثبات سیاسی و بینالمللی را برای شوروی فراهم کرد، اما در مقابل، اقتصاد کشور با رکود، فساد، و ناکارآمدی ساختاری روبهرو شد.
دهههای پایانی شوروی، بهویژه دهۀ ۱۹۸۰، دورانی از بحرانهای درونی و فشارهای بیرونی بود. جنگ افغانستان (۱۹۷۹–۱۹۸۹) که با اشغال نظامی شوروی آغاز شد، تلفات سنگین و نارضایتی عمومی را در پی داشت و نشانهای از ضعف و ناتوانی نظام در ادارۀ پروژههای خارجی شد. در همین حال، نظام اقتصادی برنامهریزیشده شوروی که برای سالها درونگرا و ناکارآمد بود، قادر به پاسخگویی به نیازهای جامعهای در حال رشد و پیچیدهشدن نبود. سرکوب آزادیهای مدنی، سانسور، و محدودیتهای سیاسی نیز موجب فروپاشی اعتماد عمومی و افزایش مخالفتهای داخلی شد.
در چنین شرایطی، میخائیل گورباچف در سال ۱۹۸۵ بهعنوان دبیرکل حزب کمونیست به قدرت رسید. گورباچف، با درک وخامت اوضاع، دو سیاست کلیدی را به اجرا گذاشت: «پروسترویکا» (بازسازی اقتصادی) و «گلاسنوست» (شفافیت و آزادی بیان). این سیاستها، در ابتدا با امیدهای گستردهای همراه بود، اما در عمل، بهسبب نبود نهادهای دموکراتیک، ضعف ساختارهای اجرایی، و مقاومت بخشهای محافظهکار نظام، به بیثباتی بیشتر انجامید. همچنین، گشودگی سیاسی منجر به اوجگیری ملیگرایی در جمهوریهای گوناگون شوروی شد؛ امری که با ضعف اقتصادی، بحران در مدیریت سیاسی، و سقوط مشروعیت حزب کمونیست، روند فروپاشی را سرعت بخشید.
در سالهای پایانی دهۀ ۱۹۸۰، جنبشهای استقلالطلب در جمهوریهای بالتیک، قفقاز، آسیای میانه و اروپای شرقی شکل گرفتند. سقوط دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ و فروپاشی رژیمهای کمونیستی در اروپای شرقی، نماد آشکار شکست سیاستهای شوروی در خارج از مرزهایش بود. در داخل کشور نیز، درگیریهای قومی، اعتراضات مردمی، و تلاش نافرجام کودتای نظامی در اوت ۱۹۹۱، حاکمیت مرکزی را بهنحوی برگشتناپذیر تضعیف کرد. سرانجام، در ۲۵ دسامبر ۱۹۹۱، گورباچف استعفا داد و اتحاد جماهیر شوروی رسماً منحل شد. ۱۵ جمهوری پیشین شوروی به کشورهای مستقل تبدیل شدند و ایالات روسیه بهعنوان وارث اصلی این امپراتوری سوسیالیستی شناخته شد.
اتحاد جماهیر شوروی، در طول حیات خود، الگویی متفاوت از حاکمیت، توسعه، و عدالت اجتماعی را در برابر جهان سرمایهداری عرضه کرد. اگرچه با دستاوردهای چشمگیر در عرصههایی چون آموزش، بهداشت، فناوری، و قدرت نظامی همراه بود، اما ناکارآمدی اقتصادی، فقدان آزادیهای فردی، سرکوب سیاسی، و بیاعتمادی اجتماعی، بهتدریج آن را از درون فرسود. این کشور، با سقوط خود، نهتنها پایان یک نظم سیاسی را رقم زد، بلکه بازتابی بود از چالشهای عمیق اندیشۀ سوسیالیستی در عمل و پرسشی ماندگار درباره امکان ایجاد نظمی عادلانه، مؤثر و انسانی در مقیاس جهانی.
اتحاد شوروی، با تمامی پیچیدگیها، تناقضها، آرمانگراییها و فجایعش، همچنان یکی از مهمترین موضوعات در تاریخ معاصر، نظریۀ سیاسی، و تفکر فلسفی است؛ ساختاری که در آن، آرمانها با واقعیتها درآمیختند، و تجربهای پدید آمد که همچنان ذهن بشر را به بازاندیشی دربارۀ آینده سوق میدهد.
بنگاه انتشاراتی فراز
فراز، آیینهدار فرهنگ و هنر!
Comments